محدثه شوشتری | شهرآرانیوز؛ آفتاب نزده باید بیرون بزنند. پوتین به پا و یونیفرم به تن. زمان و ساعت، حساب کتاب خودش را دارد. اینجا واقعا پادگان است؛ ورودی در اداره، دانشگاه و مدرسه و... نیست که در جواب به سخت گیریها مثال بیاورند «پادگان که نیست!»
شرایط قرمز و سیاه و هر رنگ دیگری از کرونا هم شرایط اینجا را تغییر نمیدهد. رأس ساعت در پُست دستوری باید خبردار بایستند. نقطهای که مقابل چند سرباز ایستاده ایم، نه پشت دیوارهای بلند با سیم خاردارهای رو به آسمان است که بالای در آن، سربازی از برجک نگهبانی چشم به اطراف بدوزد و نه وسط میدان رژه و صف سربازان. اینجا کنار خنکای درختان بولوار ملک آباد بین رفت وآمد خودروها، پشت چراغ قرمز به مثابه یک پادگان برای سربازانی است که محل خدمتشان راهنمایی و رانندگی است. در هوای گرگ ومیش خودشان را به اینجا میرسانند تا در گذر خودروهایی که شهر را زیر پا میگذارند، مأمور باشند به رتق وفتق ترافیک و جریمه متخلفان.
آنها را سربازان سرچهارراهها یا سربازان راهنمایی و رانندگی خطاب میکنند و کمتر کسی است که چه به عنوان سواره و چه پیاده با این سربازان و کارشان آشنا نباشد؛ چنان که وقتی چند وقت پیش، سربازی از یک نماینده مجلس سیلی خورد، موج واکنشهای اجتماعی به این اتفاق در صدر اخبار قرار گرفت. هنوز هم واکنشها به سرنوشت این سرباز و ماجراهای کش دار این اتفاق ادامه دارد. جنس درددلهای سربازان سر چهارراهها هم خیلی دور از این اتفاق نیست؛ چه زمانی که از مردم توهین و ناسزا میشنوند و چه زمانی که باید به ماموریتهای سخت بروند و شیفتهای طاقت فرسا را تحمل کنند.
در هر شرایطی، سر پُستیم
با سرباز ایستاده در پست محل خدمتش در بولوار ملک آباد چنددقیقهای بین توقف خودروها پشت چراغ قرمز و صدای بوق و ویراژ موتورهایی که از پیاده رو میگذرند، صحبت میکنیم. لیسانس شیمی دارد و دوستانش او را به شوخی «آقای دکتر» صدا میزنند. سرمنشأ این صدازدن هم توصیههای این سرباز برای استفاده از فلان ترکیب دارویی و فلان ترکیب شیمایی برای پیشگیری از کرونا به دوستان سربازش بوده است.
او در بیان سختیهای سربازی سر چهارراههای شهر میگوید: همه فکر میکنند اگر ماجرایی مثل سیلی خوردن آن سرباز از یک نماینده مجلس برای هرکدام از ما اتفاق میافتد، باید دلشان به حال ما بسوزد، اما نمیدانند که ما هر روز از مشکلات مختلف سیلی میخوریم. شرایط همین روزهای شهر را ببینید. حتی کارمند و استاد دانشگاه و معلم و... همه میتوانند دورکاری بروند و سر برج حقوقشان را بگیرند، اما اگر نصف یا یک سوم ما سربازان را دورکاری بفرستند، چه در خیابان و چه همه اماکن و نقاطی که سربازان خدمت میکنند، چه کسی کار آنها را انجام خواهد داد؟
سرباز از داخل خانه که نمیتواند سر چهارراه شهر را کنترل کند یا جریمه کند یا اگر تصادفی شد، زودتر خیابان را سامان دهد تا ترافیک وحشتناک و گره در خیابانها ایجاد نشود. از همه بدتر اینکه هر شرایطی باشد، بار ترافیکی خیابانهای مشهد فرقی نمیکند. من یک سال گذشته هم زمان با کرونا در چند خیابان مختلف مأمور ایستادم و در شرایط قرمز و نارنجی و... ندیدم که رفت و آمد خودروها خیلی فرق کند. همیشه خیابانها شلوغ بودند. همیشه مردم عجله دارند و اعصاب ندارند. خیلی از وقتها هم ناراحتی شان را سر ما خالی میکنند. خلاصه در هر شرایطی، ما سربازها سر پُستیم با همان مشکلات همیشگی اش.
هم از مردم توهین میشنویم و هم از مسئول و مافوق
او مثل بسیاری از جوانان امروزی، علاقهای به سربازی ندارد. بیست و پنج ساله است و هر روز به این فکر میکند که بعد از تمام شدن سربازی، آیا کاری پیدا خواهد کرد یا نه؛ اصلا سراغ چه شغلی باید برود. با لیسانس شیمی و تمام سالهایی که این همه فرمول شیمی را بالا و پایین کرده اند، حالا کجا شغلی پیدا میشود؟ اصلا کی میتواند به ازدواج فکر کند؟ به شوخی و جدی حرفش از ازدواج را در یک جمله تمام میکند: «ما سربازها عاشق هم نباید بشویم. مگر تکلیفمان با زندگی مشخص است که ما تکلیفمان را با دلمان مشخص کنیم.»
بین هیاهوی خودروهایی که بعد از سبزشدن چراغ برای رفتن عجله دارند، انگار او هم عجلهای برای تمام شدن ثانیه به ثانیه این روزها دارد. شمارس معکوس را آغاز کرده. ۴۶ روز دیگر تا اتمام سربازی اش مانده. خسته است و ناامید. بخشی از خستگی و آشفتگی اعصابش را به گذراندن بیش از یک سال در خیابانهای شهر و سروکله زدن با رانندگان متخلف ربط میدهد و بخشی دیگر را به نگرانیها و دغدغه هایش از زندگی و آینده اش.
میگوید: ما سربازها هم از مردم توهین میشنویم و هم از مسئول و مافوق. خیلی از اوقات وقتی جلو رانندهای متخلف را میگیرم و جریمه میکنم، با لحنی تحقیرآمیز میگوید: «خوبه که یک سرباز ساده ای! حالا آدم شدی!» آقایون مسئول و مافوق هم طوری دیگر. از پشت شیشههای دودی با غرور به سربازها دستور میدهند؛ با اشاره دست میگویند برویم جلو و بدون سلام و علیکی، چیزی میپرســـــند و میروند.
روز را در خیابان گذراندم
از سرباز دیگری که همانند هم خدمتی اش محل پُست او بولوار ملک آباد و احمدآباد است، از روزهای سربازی سر چهارراهها میپرسم. این سرباز بیست و پنج ساله، لیسانس حسابداری دارد و دو ترم از کارشناسی ارشد را هم خوانده و نصفه کاره رها کرده است. میگوید: ۵۰۰ روز را در خیابان گذراندم.
هم خدمت کردیم به شهر و مردم؛ هم گرما و سرما چشیدیم و هم زخم زبان شنیدیم. همین دیروز کم مانده بود یک موتوری با من تصادف کند. وقتی موتورسیکلتها چراغ قرمز را رد میکنند یا وارد پیاده روها میشوند و میخواهیم جلو آنها را بگیریم یا اعمال قانون کنیم، بیشتر گاز میدهند تا از ما رد بشوند. خطر جانی هم برای ما هم دیگر عابران دارند. متأسفانه فرهنگ مردم ما طوری است که اگر رانندهای را جریمه نکنیم، برخوردش خوب است، اما به محض دادن تذکر یا برگه جریمه به دستشان، ابروها را در هم میکشند و با نگاهی خشم آلود، چند ناسزا نثار ما سربازان میکنند.
البته برعکس مردمی که به ما توهین یا اذیت میکنند، مردمی هم هستند که به ما محبت میکنند؛ یک روز صبح بارندگی بود و ماسکم خیس شد و دور انداختم. یک خودرو پشت چراغ قرمز ایستاد و پیاده شد و با احترام و لبخند یک بسته ماسک سه تایی را که باز نشده بود به من داد. گفت: «بدون کرونا هم سر چهارراهها هوا آلوده هست چه برسد با کرونا. سرباز جان! ماسک بزن.»
سرباز که باشی باید چشم از زبانت نیفتد
از او درباره درخواست یک سرباز از مسئولان میپرسم. میگوید: حالا مثلا منِ سرباز بگویم از شرایطم ناراضی هستم، چه چیزی فرق میکند؟ از فردا برای ما سربازان فرش قرمز پهن میکنند؟ نه. همین بوده و هست. سرباز هستی و باید چشم از زبانت نیفتد. ما از ۶صبح در سرما و گرما ساعتها سر پا هستیم و حق استراحت و ترک پست و خیلی اوقات حتی حق خوردن و آشامیدن را هم سر پست نداریم.
درباره جریمهها و حرف و حدیثهایی که از گذشته وجود دارد و اینکه سربازها را مافوق هایشان وادار میکنند تا در طول روز تعداد برگ جریمه مشخصی را پُر کنند، توضیح میدهد: یک سرباز ۱۰ تا ۲۰ تا کد جریمه دارد. همه کدهای جریمه دست ما نیست، اما همین کدهایی را که خودشان قبل از اعزام ما به سرچهارراهها و خیابانها آموزش داده اند موظف هستیم بنویسیم. درمورد تعداد برگهای جریمه هم مافوقها تصورشان این است که اگر ما زیاد برگ جریمه پُر نکرده باشیم، یعنی حواسمان جمع نبوده است و کم کاری کرده ایم، وگرنه از نگاه آنها خیابانها پُر از راننده متخلف است و چیزی که آسان است، جریمه کردن.
دیدن تصادفها و دعواهای خیابانی آزارمان میدهد
در جست وجوی حرف دل سربازان سر چهارراهها تا هسته مرکزی شهر و یکی از خیابانهای منتهی به حرم رضوی پیش میآییم. سربازی نردههای وسط خیابان را تکیه گاه شانههای افتاده اش کرده و همان طور چشم به خودروها دوخته است. خودرویی با پلاک غیربومی وسط خیابان ترمز زده و از سرباز نشانی میپرسد. سرباز با اشاره دست مستقیم و سپس پیچ به سمت چپ را نشان میدهد، اما در همین چند ثانیه بوق ممتد چند خودرویی که جلو راهشان گرفته شده است، بلند میشود.
آن طرف دو راننده هم با هم درگیری لفظی سر حق تقدم پیدا کرده اند. سرباز جلو میآید و خودروها را هدایت میکند به حرکت تا راه بندان و ترافیک نشود. بعد از ماجرای دعوا و رد شدن دو راننده عصبانی، از سرباز درباره مواجهه با این رانندگان میپرسم. میگوید: مردم انگار روز به روز رانندگی شان بدتر میشود. اگر مثل من از صبح تا عصر کنار خیابان بایستید، فکر میکنید همه مشکل روانی دارند.
دیدن صحنههای تلخ و وحشتناک هم بخشی از سختیهای روانی کار ما سربازان راهنمایی و رانندگی است. تصادفهای روزانه در خیابان ها. دیدن سر و صورت خونی و دست و پای شکسته. در بهترین حالت اگر هیچ خسارت جانی و مالی هم رخ ندهد، باز هم دعواهای دو طرفی که نزدیک است تصادف کنند، روان ما را به هم میریزد. باور کنید بعد از دانشگاه خیلی برنامه برای زندگی داشتم و ذهنی خلاق. اما انگار در این مدتی که در خیابانها خدمت کردم، انرژی و آرامشم را از دست داده ام و من هم جزئی از همان رانندگان بی اعصاب شده ام.
۴۰۰ هزار تومان حقوق سربازی، کرایه تاکسی هم نمیشود
از سرباز دیگری در هسته مرکزی شهر از دوران خدمت در سرچهارراههای شهر میپرسیم. دغدغه این سرباز تحصیلکرده دانشگاهی، مثل دیگر هم خدمتی هایش آینده شغلی و ازدواج است. بیست و هشت ساله است و فوق لیسانس مدیریت دارد. هر چند دوران دو ساله سربازی را دورهای خاص میداند، به طور کلی از اجباری بودن آن، حقوق اندک سربازی و سخت گیریهایی که به طور سنتی در بدنه مدیریت گردانندگان پادگانها مانده، ناراضی است و معتقد است که باتوجه به تغییرات اجتماعی، این قوانین نانوشته و سخت گیرانه هم باید کمی آسان شود.
درباره میزان دقیق حقوقش توضیح میدهد: ۴۳۰ هزار تومان در ماه برای من سرباز تحصیل کرده دانشگاهی حقوق میدهند. این مبلغ پول کرایه تاکسی هم برای رفت و برگشت نمیشود. به ما میگویند ساعت ۶ صبح سر پست باشید. منزل ما که کنار محل خدمتمان نیست. هر سربازی بسته به محل زندگی اش تا نزدیک یک ساعت هم ممکن است با محل خدمت فاصله داشته باشد. حالا آن موقع صبح کجا مترو و اتوبوس هست! هر روز باید با تاکسی بیاییم و برای هزینه آن هم باید چشم به پول تو جیبی پدرمان داشته باشیم. یک عمر برایمان خرج کرده و هنوز هم در این شرایط اقتصادی باید برای یک مرد بیست و هشت ساله پول توجیبی بدهد.
حالا فقط خوش بین به این چند ماه باقی مانده از سربازی هستم که زودتر تمام شود. امیدوارم وعده افزایش حقوق سربازان تا یک میلیون تومان محقق و در همین چند ماه نصیب ما هم بشود.
این سرباز علاقه نداشتن به مکان خدمتی را که برای هر سرباز تعریف میکنند هم دیگر معضل سربازان میداند و میگوید: بعضی از ساعات روز فقط قدم میزنیم و چشممان به ساعت است تا زمان بگذرد و یک روز دیگر سربازی هم تمام شود. من علاقهای به روان سازی ترافیک و جریمه رانندگان ندارم. جایی ما را گذاشته اند که شدیم مأمور و معذور.
گلایهها و اعتراضهای این سربازان از دوران خدمت سربازی دو ساله در حالی مطرح میشود که در چند هفته گذشته، طرحی در نزد نمایندگان مجلس برای حذف اجباری بودن سربازی و تغییرات گسترده در قانون آن مطرح شده است؛ طرحی که البته هنوز در حد حرف است و تا تبدیل آن به قانون و اجرا شدنش راه دور و درازی را در پیش دارد.